خیلی خوب داستان...

یه روز سرد زمستانی بود من تو اتاق خوابیده بودم.خواهر دوستم زنگ زد اخه کامپیوتر بلد بود کامپیوتر منم خراب بود خوب.

مامان بابام با فامیلام رفته بودن مشهد منم برای ازمون تیزهوشان میخوندم.

درو زدن رفتم درو بازکردم بلههه مریم بود.(خواهر دوستم)من از این پسرای بد نیستم راش دادم تو فرستادمش تو اتاقی که

کامپیوتر بود.منم بیرون اتاق نشستم بعد5دقیقه داداشش اومد صورتش خونی بود و......